معنی سرحال عامیانه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی هوشیار
با نشاط
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
تندرست، سالم، صحیحالمزاج،
(متضاد) مریض، بیمار، ناخوش، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور،
(متضاد) ناخوش، بدحال، ناشاد
فارسی به آلمانی
Gesund, Beherzt, Spiel (n), Wild (n), Wildbret (n)
فرهنگ عمید
آنچه بهوسیلۀ مردم عادی استفاده میشود، غیرعلمی، عوامانه،
(قید) مانند عوام، به روش مردم عادی: عامیانه چه ملامت میکنی / بخل بر خوان خداوند غنی (مولوی: ۷۹۸)،
کلمات بیگانه به فارسی
تودگانه
معادل ابجد
476