معنی سرحال عامیانه

حل جدول

سرحال عامیانه

سرکیف، سردماغ


سرحال

سرکیف

سردماغ

کیفور

لغت نامه دهخدا

سرحال

سرحال. [س ِ] (ع اِ) گرگ. (اقرب الموارد). رجوع به سرحان شود.


عامیانه

عامیانه. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی، ق مرکب) منسوب به عوام و مردم بیسواد و فرومایه و پست. (ناظم الاطباء):
عامیانه چه ملامت میکنی
بخل بر خوان خداوند غنی.
مولوی.

فارسی به عربی

سرحال

لعبه، مبتهج، مفید


عامیانه

فظ

فرهنگ فارسی هوشیار

سرحال

با نشاط

فرهنگ معین

سرحال

(~.) (ص مر.) (عا.) خوشحال، شاد.


عامیانه

(نِ) [ع - فا.] (ق مر.) مانند عوام و مردم بی سواد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرحال

تندرست، سالم، صحیح‌المزاج،
(متضاد) مریض، بیمار، ناخوش، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور،
(متضاد) ناخوش، بدحال، ناشاد

فارسی به آلمانی

سرحال

Gesund, Beherzt, Spiel (n), Wild (n), Wildbret (n)

فرهنگ عمید

عامیانه

آنچه به‌وسیلۀ مردم عادی استفاده می‌شود، غیرعلمی، عوامانه،
(قید) مانند عوام، به روش مردم عادی: عامیانه چه ملامت می‌کنی / بخل بر خوان خداوند غنی (مولوی: ۷۹۸)،

کلمات بیگانه به فارسی

عامیانه

تودگانه

معادل ابجد

سرحال عامیانه

476

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری